در میان بنی اسرائیل قحطی شدیدی رخ داد که سال های متوالی به طول انجامید. روزی زنی را لقمه ای نان به دست آمد. آن را به دهان برده بود که ناگاه سائلی صدا زد: «ای بنده ی خدا! گرسنه ام.» زن گفت: «آیا در چنین زمانی صدقه دهم؟!»... فوراً آن را از دهان بیرون کرد و به سائل بخشید...
و زن را پسرکی بود...
روزی پسرک مشغول جمع آوری هیزم در صحرا بود. ناگهان گرگی حمله کرد و او را به دندان گرفته گریخت، زن بانگ برآورد و به دنبال گرگ دوید... خداوند تبارک و تعالی در دم جبرئیل - علیه السلام - را به یاری زن فرستاد. جبرئیل کودک را از دهان گرگ خارج کرده به زن بازگرداند. آن گاه به زن فرمود: «ای بنده ی خدا! آیا راضی شدی به لقمه ای در برابر لقمه ای؟»...
وسائل الشیعة، ج9، ص380
وَ عَنِ الحُسَینِ بنِ أَحمَدَ عَن اَبیهِ عَن مُحَمَّدِ بنِ أَحمَدَ عَن إِبراهیمَ بنِ هاشِمٍ عَن مُوسَى بنِ أَبی الحَسَنِ عَن أَبی الحَسَنِ الرِّضا علیه السلام قالَ:
ظَهَرَ فی بَنی إِسرائیلَ قَحطٌ شَدیدٌ سِنینَ مُتَواتِرَةً. وَ کانَ عِندَ امرَاَةٍ لُقمَةٌ مِن خُبزٍ. فَوَضَعَتهُ فی فَمِها لِتَأکُلَهُ، فَنادَى السّائِلُ: «یا أَمَةَ اللَّهِ! الجُوعُ.» فَقالَتِ المَرأَةُ: «أَتَصَدَّقُ فی مِثلِ هذا الزَّمانِ؟!» فَاَخرَجَتها مِن فیها وَ دَفَعَتها إِلَى السّائِلِ. وَ کانَ لَها وَلَدٌ صَغیرٌ یَحتَطِبُ فی الصَّحراءِ، فَجاءَ الذِّئبُ فَحَمَلَهُ. فَوَقَعَتِ الصَّیحَةُ، فَعَدَتِ الأُمُّ فی أَثَرِ الذِّئبِ. فَبَعَثَ اللَّهُ تَبارَکَ وَ تَعالَى جَبرَئیلَ -علیه السلام- فَاَخرَجَ الغُلامَ مِن فَمِ الذِّئبِ فَدَفَعَهُ إِلَى أُمِّهِ. فَقالَ لَها جَبرَئیلُ -علیه السلام-: «یا أَمَةَ اللَّهِ! أَ رَضیتِ لُقمَةً بِلُقمَةٍ؟»
پ. ن: این روایت رو به صورت خوشنویسی شده تو بخش «دار الکتابه»ی نمایشگاه قرآن امسال دیدم. جای شما خالی داشتیم با مصطفی میخوندیم و لذت میبردیم. گفتم اینجا بذارم شما هم ببینید حتماً خوشتون میاد.